به گزارش شهرآرانیوز، همیشه همینجور است. خیلی اوقات میبینیم، اما «نگاه» نمیکنیم. خیلی چهرهها به چشممان میآیند، اما به آنها دقت نمیکنیم. طبیعی است وقتی چهره سرشناسی در یک جمع باشد، همه نگاهها خیره به او باشد و دیگران از نظر اهمیت رنگ ببازند. روایت گمنامی نزدیکترین فرد به رئیسجمهور شهید نیز به همین ترتیب است. مردی که اگر الان و بعد از شهادت و شهرتش، ویدئوهای مربوط به بازدید شهید رئیسی از مناطق مختلف، دیدارها و سخنرانیهایش را ببینید، به چشم میبینید که در همه حال کنار رئیسجمهور بوده، اما شگفتآور است که تا پیش از حادثه سقوط بالگرد، تقریباً هیچکس نمیدانست ارشد همه محافظان، سرتیم حفاظت رئیسجمهور و نزدیکترین فرد به اوست. مردی که سکانس آخر زندگیاش، نخستین پلان از مهمترین حادثه سال گذشته برای مردم ایران شد. این گزارش، روایتی از ناگفتههای زندگی سردار شهید «سیدمهدی موسوی»، سرتیم حفاظت از رئیسجمهور دولت سیزدهم است؛ مجاهد در سایه و سرباز گمنام امامزمان(عج).
متولد ۱۳۵۷ و فرزند انقلاب است. اصالتاً بختیاری و اهل روستای صالح از توابع شهرستان کوهرنگ در استان کهگیلویهوبویراحمد است. کودکیاش را در مسجد محله دولتآباد تهران میگذراند و از سنین نوجوانی، انتخاب میکند که عضو پایگاه بسیج محله باشد. این یعنی نخستین گام در مسیری که درجه سرتیپی را روی دوشش نشاند و در انتها، نشان پرافتخار «شهید» را پشت اسمش آورد. دوران مسئولیت شهید موسوی در سپاه، یکی از مهمترین برشهای زندگی اوست. البته که خودش پاسدار بود، اما از زمانی که بار سنگین جانشین و سپس سرتیم حفاظت فرمانده کل سپاه بر شانههای ستبرش قرار گرفت، هم بیشتر دیده شد و هم گرفتاری و حساسیت کارش بهشکل تصاعدی افزایش پیدا کرد.
سردار سرلشکر پاسدار محمدعلی جعفری یا همان «آقاعزیز» سپاه که ۱۲ سال عهدهدار فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده است، در این باره به شهرآرانیوز میگوید: حاج مهدی حدود پنج سال جانشین تیم حفاظت فرماندهی بود و بعد سرتیم شد. البته آن روزها من حقیقتاً او را سرتیم نمیدانستم. حتی فراتر از همکار، حاج مهدی یک رفیق و برادر بود. با جدیتی که در کار داشت، من شهادت میدهم که همیشه حق را میدید، حق را میگفت و همیشه کار درست را انجام میداد. برای همین در موقعیتهای مختلفی که پیش میآمد، نظر او را صائب میدانستم و برای همین صدایش میزدم، از او هم میپرسیدم که به نظرت کار درست چیست. او هم بیتکلف و ملاحظه نظرش را میگفت. همیشه هم نظرش واقعاً تطابق عینی با واقعیت و کار درست داشت.
وی بیان میکند: به نظرم حاج مهدی خلق شده بود که سرتیم حفاظت یک رئیسجمهور مردمی باشد؛ چرا؟ چون واقعاً خودش هم به دنبال گرهگشایی از کار مردم بود. ببینید اخلاق ذاتی همه سرتیمها همیشه فقط متمرکز بر این است که حافظ امنیت شخصیت باشند. فقط همین برایشان مهم است. برای همین هم اگر یک زمان پیش بیاید که مثلاً کسی برای عرض ارادت، ابراز محبت یا طرح گرفتاریاش به شخصیت نزدیک شود، ممکن است او را پس بزنند و از این کار جلوگیری کنند، اما حاج مهدی این چیزها را درک میکرد. برای همین یک جاهایی حتی خودش به ما یا شهید رئیسی گرا میداد که مثلاً فلانجا برای شما دست تکان میدهند، جواب بدهید! چون واقعاً حواسش به همه چیز بود. برای همین هم خیلی سریع با آقای رئیسی به فهم مشترک رسیدند.
دومین راوی ناگفتههای فرمانده شهید یگان حفاظت از رئیسجمهور، سید شمسالدین حسینی، وزیر سابق اقتصاد است. او در گفتوگو با شهرآرانیوز میگوید: حاج مهدی قابل اعتماد و بینهایت مسئولیتپذیر بود. هربار یاد شهید رئیسی میافتم، اصلاً دست خودم نیست، بیاختیار تصویر او هم توی ذهنم میآید، چون واقعاً همینطور بود. هیچوقت از کسی که مسئولیت حفاظت او را برعهده داشت، جدا نمیشد. چه فرمانده سابق سپاه یعنی سردار عزیز جعفری و چه شهید رئیسی. ما هم که در دولت سیزدهم وزیر بودیم و در جلسات تخصصی اقتصادی با رئیسجمهور دیدار داشتیم، امکان نداشت حاج مهدی حداقل تا پشت در اتاق جلسه با رئیسجمهور نیاید. واقعاً مثل سایه همراه با سردار جعفری و شهید رئیسی بود. حتی نزدیکتر!
وی میافزاید: از خیلی وقت قبلتر از دولت سیزدهم، حاج مهدی را در نظر داشتیم؛ یعنی زمانی که ارشد تیم حفاظت فرمانده وقت سپاه بود. یک زمان به این جمعبندی رسیدیم که نیازمند یک بازوی قدرتمند نظارتی و بازرسی هستیم. جمعبندی کردیم، بهترین گزینه برای بازرس ویژه وزارت حاج مهدی بود. نامه زدیم به سپاه. خبر به گوش حاج مهدی رسید. سخت مخالفت کرد. از همان زمان هم نظرش نسبتبه من عوض شد. [با لبخند] میدانست ما خواهان او هستیم. همیشه یکجور با دلخوری با ما رفتار میکرد. میدانست اصرار دارم مقدمات انتقالش به وزارت اقتصاد را آماده کنم، اما خودش دلش نمیخواست درگیر کارهای اقتصادی شود و جلوی چشم بیاید. برای همین با ما سرسنگین رفتار میکرد. واقعاً سرباز گمنام امامزمان(عج) که میگوییم، حاج مهدی همان بود.
در تصاویری که امروز از شهید موسوی موجود است، بدیهی است که در نگاه اول جدیت و اقتداری در چهره سرتیم حفاظت رئیسجمهور ببینید که اقتضای کار حساس و امنیتی اوست. با این حال، روایات ناگفته و بسیار جذابی از شخصیت مهربان، گرم و صمیمی او در دسترس است.
یکی از اعضای تیم حفاظت نهاد ریاستجمهوری که در گذشته در تیم حفاظت فرمانده وقت سپاه با شهید موسوی همکار بود و هماکنون نیز در این مسئولیت مشغول انجاموظیفه است، در این باره میگوید: یادم میآید زمانی سردار جعفری در یک مرکز فرهنگی سپاه با فرماندهان نواحی بسیج دانشآموزی کشور دیدار داشتند. آنجا دانشآموزان بسیجی استعدادهای درخشان هم بودند. برنامه حالت اردویی داشت. جلسه سردار که شروع شد، من یک زمان سر چرخاندم و دیدم حاج مهدی نیست. هرچه بیسیم او را پیج میکردیم جواب نمیداد. رفتم دنبالش. در محوطه دیدم چند دانشآموز دارند فوتبال بازی میکنند. همانطور دنبال حاج مهدی بودم که ناگهان دیدم او هم با بچههاست و دارند فوتبال بازی میکنند. خیره ماندم.
وی میافزاید: مرا که دید، چند دقیقه بعد از بازی بیرون آمد. همه بچهها اعتراض کردند که آقا کجا میروی؟ برگشت گفت «کار دارم، کار دارم». بعد جلسه وقتی آقاعزیز رفت با بچهها خوشوبش کند، همه دیدند آن آقایی که همتیمیشان در فوتبال بود، سرتیم حفاظت سردار است. همه مبهوت بودند. آمدند دورش را گرفتند. بغلش میکردند. او هم با همان اخلاق خوش دوباره با همه خوشوبش میکرد.
این عضو تیم حفاظت نهاد ریاستجمهوری در ادامه بیان میکند: خبر شهادتش خیلی برایم تلخ بود، اما اینجا به شما بگویم که اصلاً غافلگیرم نکرد. او مستحق چنین شهادت و تکریمی بود. هیچکس از او خاطره بد و تلخی در ذهن ندارد. واقعاً همه دلبسته او بودیم.